ای که به من میرسی از من تو نداری خبر
با من اگر تو من شوی خلوت خود سحر کنم
گوش به هر منی دهم کز منِ خود سخن کند
من که به هر منی رسم از منِ خود حذر کنم
با من اگر شوری رفیق با منِ من حذر کنی
من چو رفیق تو شوم با منِ تو سفر کنم
مهدی جمشیدی | پاییز 1399
باز مهر آمد زبانم باز شد
شعرهایم تکه تکه ساز شد
زردی از روی طبیعت شد پدید
سبزیِ فصل وجودم باز شد
نطفه ای دیگر به جسمم شد فزون
مهربانی در دلم سرباز شد
دیگران شادند و میخندند ولی
ناله های سوز من فریاد شد
یک با چل سال دیگر جمع شد
کهنه سالی رفت و عید آغاز شد
مهدی جمشیدی / مهر 1399 / مصادف با چهل و یکمین سالروز به زمین آمدن
ای که به من جسم عطا کرده ای؛
راه نشانم بده
ای که به من روح عطا کرده ای؛
جاه نشانم بده
ای که به من نَفس عطا کرده ای؛
چاه نشانم بده
ای که به سر شور عطا کرده ای؛
زار نشانم بده
ای که به دل رحم عطا کرده ای؛
یار نشانم بده
ای که به عقل عشق عطا کرده ای؛
شاه نشانم بده
ای که به من جان عطا کرده ای؛
باغ نشانم بده!
صلح نامه (1) | ای که به من جسم عطا کرده ای | مهدی جمشیدی