سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرچه بدان بسنده کردن توان ، بس بود همان . [نهج البلاغه]
وبلاگ شخصی مهدی جمشیدی
 
 RSS |صفحه اصلی |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
یادداشتی از عبدالکریم پورکیان

اگر فاصله طلوع تا غروب یک روز است و اگر فاصله زندگی تا مرگ یک عمر است. بگو ای مهربان فاصله طلوع تا طلوع چقدر؟

 

  (به خویش و همه عزیزان یادآوری مینمایم)

اگر فاصله طلوع تا غروب یک روز است و اگر فاصله زندگی تا مرگ یک عمر است. بگو ای مهربان فاصله طلوع تا طلوع چقدر؟

آنها که در هنگام سختی و یا در فصل خوشی‏ها از هدفهایشان چشم می‏پوشند می‏توانند دروغ‏های خود را بشناسند و مقدار خلوص و صداقت خود را اندازه بگیرند. *

کسانی که در کنار شهداء، خدا را از خون رگ‏ها و نفس سینه‏ هایشان ضروری‏ تر احساس کرده و شمشیر برداشته و روزگاری اهل جهاد و مجاهدت بوده ‏اند، به همین خاطر از خون و جان خود گذشته بودند, چگونه می‏توانند با طلوع شکست در برهه‏ای و یا شکنجه و خون و حتی مرگ، از راه برگردند و دوباره به ابتذال زندگی و تلاوت تکرار گردن نهند و هدف های خود را فراموش کنند و پیمان های خود را بگسلند؟ آنها که تنگی دنیا و قدرت بال‏های خود را باور کرده‏اند مگر می‏توانند از خاک نکَنند و پرواز را تجربه نکُنند؟

ما هنگامیکه قدر و اندازه خود و عظمت استعدادهای خود را می‏یابیم و به ارزش خود پی می‏بریم، وجود عظیمی را احساس می‏کنیم که محدود و محکوم نیست و زیبا و مهربان است. بنابراین به معبودهای محکوم و محدود که از من می‏گیرند و به من نمی‏دهند دل نمی‏بندیم و به مرده‏ها و میرنده‏ها پای‏بند نمی‏شویم. حیات انسانی در زندگی و انتخاب ماست، کسی که حی قیوم و جمیل مهربان را خواسته، به او تسلیم شده حی است و زنده؛ حتی اگر پاره پاره باشد. چرا که انسان به شهادت استعدادهایش ادامه دارد و در ادامه با انتخاب‏هایش هماهنگ است.

 *  زمانیکه در اوج عزت و یا حضیض ذلت در دوره زندگی قرار می‏گیرند.

پس اینهائی که لباس خون پوشیده تمام شده نپندارید که اینها شروع کرده‏اند و از مرده و میرنده‏ها چشم پوشیدند. چون بت‏های انسان یا مثل ثروت و درهم و دینار مرده است و یا همچون طاغوت‏ها و لعبت‏ها، میرنده است.

انسان می‏تواند تجارت کند و کم‏های خویش را زیاد بنماید و چه مشتری بهتر از خدا که می‏تواند بدهد و حتی دیوار مرگ جلوگیر او نیست. ان ا... اشتری من المؤمنین. خدا خریدار است و اگر با او کنار نیاید و معامله نکند، با چه کسی می‏تواند تجارت کند که چنین بهره‏مند شود؟ فلیقاتل فی سبیل ا... الذین یشرون الحیوه الدنیا. باید زندگی محدودش را با زندگی عظیم‏تری که استعدادهایشان از آن حکایت دارند، معامله کند و تجارت نماید. این آیه مربوط به حیات انسان بود و امّا حب نفس او اینگونه تبدیل شده و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات ا... گروهی هستند که خودشان را در طلب خواسته‏ها و رضای خدا فروختند و به این تجارت روی آوردند تا وجود محدود و محکوم آنها به وسعتی برسد و دیوارها را بریزد.

عشق به دنیا، عشق به خویش به زندگی و حیاه از موانع بزرگ جهادها و درگیریهاست، و مانع سوم عشق، جلوه‏های دنیا و جاذبه‏های آن است که نباید آن را با عشق به حیات دنیا و زندگی دنیا، اشتباه کرد.

زندگی دنیا یعنی زندگی پایین‏تر در برابر زندگی دیگر و یوم‏الاخر است، اما جاذبه‏ها و جلوه‏های دنیا، همین لذت‏ها و ثروت‏هایی است که انسان را به خویش می‏خوانند و زندگی او را مصرف می‏نمایند. در آیه 38 سوره توبه به عشق حیات و زندگی اشاره دارد که تمام ایمان آورده‏ها را صدا می‏زند. چه شده هنگامیکه شما را به جهاد در راه خدا می‏خوانند به سمت زندگی دنیا و زمین سنگینی می‏کنید و زمین‏گیر می‏شوید؟ ارضیتم بالحیوه الدنیا و در آیه 24 همین سوره اشاره دارد: که پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و همسران شما و قبیله شما و ثروت‏هائی  که آن را بدست آورده‏اید و تجارتی که از کسادی آن می‏ترسید و خانه‏هائی که آن را می‏پسندید اگر این بت‏ها و جلوه‏ها در نظر شما محبوب‏تر از خدا و کوشش در راه اوست پس درنگ کنید و قدم برندارید تا آنکه خدا امر خودش را تحقق بدهد و کارش را به انجام برساند. خدا فاسق‏ها را به جایی نمی‏رساند و هدایت نمی‏کند.

با توجه در این دو آیه می‏توان تفاوت دنیا و حیات دنیا را شناخت و با این توضیح می‏توان برای درمان این مانع کار کرده و برای آزادی از جلوه‏های دنیا و رسیدن به زهد، از شناخت‏های گوناگونی بهره‏مند شد.

شناخت عظمت انسان، وسعت هستی، عظمت ا... و دستیابی به این عشق بزرگ‏تر،درد و رنج و تحول دنیا، مرگ و زندگی دیگر.

شناخت حقارت دنیا و تجارت با آن اینها وسائلی است که انسان را از دنیا آزاد و در آن زاهد می‏سازد. تا آنجا که از آمدن آن مغرور و از رفتن آن رنجور و مأیوس نمی‏شود که در این آیه بیان شده لکیلا تا سوا علی ما فاتکم و لاتفر حوا بما اتیکم. زهد در این نیست که دنیا از دست تو بیرون برود در حالیکه ریشه‏هایش در قلب تو جا گرفته است. چه بسا کسی دستهایش خالی و سینه‏اش سرشار از محبت دنیا باشد. و نیز کسی دستهایش مشغول و سرشار ولی دلش فارغ از محبت، و در انتظار دستور مصرف و در جستجوی مورد مناسب باشد. زهد در این حقیقت خلاصه می‏شود که آمد و رفت دنیا دل تو را نلرزاند و در تو موجی ایجاد نکند. چون تو فهمیده‏ای که دنیا رقمی نیست که جمع و تفریقش تو را زیاد و کم بنماید. و دنیا در مرتبه تو نیست که در تو اثر بگذارد.

کسی که ارزش خود را باور کرد دیگر فریب دنیا را نمی‏خورد. خود ما که تا دیروز بخاطر توپ‏ها و عروسک‏ها پوست یکدیگر را می‏کندیم امروز که ارزش بیشتر خود را باور کرده‏ایم به دیروزمان می‏خندیم و اگر فرزندمان عروسکهایش را بخواهد نمایش بدهد و ما را مشغول کند با سختی تحمل می‏کنیم و سرسری می‏گذریم.

ما بچّه‏های دنیا، مادام که همین اندازه می‏دانیم و وسعت هستی و قلمرو حرکت خودمان را تخمین نزده‏ایم، در اینجا مغرور می‏شویم. امّا همین که وسعت‏های بی‏حساب و عوالم گسترده را شناختیم بر حقارت خویش شرمنده می‏شویم و سر به زیر می‏مانیم.

ولی برای آنان که فرزند راه هستند و به دنبال دوست، و در فکر مقصد، دردها و رنج‏ها و تحول‏ها، خود علامت بیداری است و عامل حرکت و باعث قرب، برای آنها رنج‏ها نعمت است که بر آن شاکر هستند. نه رنجی که از آن جزع داشته باشند و عقده بگیرند و در نهایت بر آن صبر کنند که با این دید شکر در دل تو خیمه می‏زند.

ما بگونه‏ای زندگی کرده‏ایم که مرگ خط زندگی ما را قطع می‏کند و آرزوها و بت‏ها و کارهای ما را درهم می‏ریزد؛ در حالیکه مرگ ادامه زندگی است و کسی که این طور زندگی کرده از مرگ نمی‏ترسد و با مرگ انس می‏گیرد و با این شناخت از مرگ و با این تلقی از معاد نه علم به معاد که عشق به معاد در دل جای می‏گیرد و قرار تو را می‏ستاند و آرامت را می‏برد.

 به موسی(ع) خطاب می‏شود که می‏دانی چرا من تو را انتخاب کردم و تو کلیم من شدی؟ چون چهره‏ای و دلی خاشع و شکسته‏تر از تو ندیدم. آنجا که دل‏ها و چهره‏ها را زیر و رو کردم تو را انتخاب نمودم.

در این روایت سر این مقام را برای موسی توضیح می‏دهند که آنچه تو را به این مقام رساند این ذلت باطنی و انکسار قلبی توست، با این انکسار و ذلت در کنار کلام حق، تو به غرور نمی‏رسی و سرکشی نمی‏کنی که در دعای مکارم آمده تو در ظاهر به من عزتی و عظمتی مبخش مگر آنکه به من ذلتی باطنی در ترد خودم ایجاد کنی که به اندازه آن عزت باشد و تعادل مرا تأمین نماید.

آنجا که حساب ما صفر شد و فهمیدیم که هیچ نداریم آن وقت بر ما می‏ریزند و حساب ما را سرشار می‏کنند و ما اینگونه با خضوع و انکسار صعود می‏کنیم. در حقیقت روح طاعت همین انکسار و ذلت است. آنجا که با اطاعت مغرور بشوی محرومت می‏کنند و آنجا که در گناه، دل شکسته و شرمنده‏شوی و ذلیل و منکسر سر در گریبان کنی به تو می‏بخشند و پاداش برایت می‏گذارند. گناهی که تو را دل زده و خسته کند، بهتر از اطاعتی است که خوشحال و مغرور نماید.

آنها که تدبر و تفکری دارند و خود حرکتی دارند آیه‏ها بر آنها نورها می‏پاشد و اینها از آیه‏ها برداشت‏های بزرگتری خواهند داشت. کسانی که با تفکر به علم و شناختی رسیده‏اند قرآن برای آنها گسترش بیشتری دارد. که کتاب فصلت آیاته عربیا لقوم یعلمون-فصلت آیه 2

با این تفکر و تدبر در قرآن بود که آیه‏های کوتاه درس‏های بلندی از روش تربیتی و راه سازندگی و حتی اصلاح جامعه را به ما نشان می‏دهند. و حتی افراد که می‏شد با آنها کار کرد و با آنها را ساخت معرفی و تصویر می‏شدند، اینکه  چگونه می‏توان، این شخصیت‏های بیدار را جمع‏آوری کرد و تبدیل به قدرت حزب ا... به بنیان مرصوص کرد.

قرآن نشان می‏دهد که چگونه شخصیت‏های را بیدار و با چه رشته‏ای شخصیت‏های پراکنده را جمع کنیم و با چه ریسمانی آنها را ببندیم که باز نشوند؛ و نشان می‏دهد که این رشته قومیت و آب و خاک و هدف‏های کوتاه راکد نمی‏تواند باشد، بلکه فقط رشته خدا می‏تواند این پراکنده را جمع کند. حبل ا.. می‏تواند آنها را ببندد و حبل اله با آیه دیگر توضیح می‏یابد که از دو قسمت عشق به حق و کفر به طاغوت بافته شده است. (و مَن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی و للانفصام لها) واین رشته، رشته ایست که هیچ کس نمی‏تواند آن را باز و چوب‏ها را پراکنده کند. این رشته یا هست و یا نیست. هنگامیکه باشد نمی‏توان بازش کرد(للانفصام لها) و هنگامیکه نیست. نمی‏توان کاری کرد.(سوره انفال آیه 62 توجه شود.)

با این تدبرها و تفکرهاست که روح قرآن و روح داستان‏ها به دست می‏آید و انسان می‏یابد که نیروی عشق به حق چه نیروی بزرگی است که هم جلوی غریزه می‏ایستد در (یوسف) و هم مقابل عشق فرزند در(ابراهیم) و هم روبروی عشق به آب و خاک و ثروت مال و عشق به نفس می‏ایستد؛ باز هم در ابراهیم و در سحر جادوگران و در مومن آل فرعون، اصحاب کهف و در تمام انبیاء و پیامبرانی که در تاریخ در برابر طاغوت‏ها ایستادند و سنت‏ها را شکستند و بارهای سنگینی را متحمل شدند و زنجیرهای گران را باز کردند.(توجه شود به اعراف 7)

همین عشق به حق به اضافه آزادی از غیر حق(زهد) توحید عمیق و نیرومندی می‏سازد که شرک‏ها را می‏شکند و سیصد نفر آواره با چند شمشیر و چند اسب در برابر گردهای عرب و بزرگان قریش می‏ایستد و آنها را می‏شکند اما با ده هزار نفر از جلوی 4 هزار عرب آماده در جنگ هوازن می‏گریزند چرا؟ چون در این روز عجب‏ها و خودخواهی‏ها جلو آمده بودند و توحید رفته بود. سوره توبه 24.

با این تدبرهاست که انسان از آیه‏ها سطحی نمیگذرد بلکه به عمق و ژرفای آیه‏ها روی می‏آورد و نتیجه‏ها بدست می‏آورد و این است که آیه‏ها از ما هم ابراهیمی می‏سازد و مؤمن آل فرعون و جادوگران سرکشی. از حرکت عصای موسی به قدرت عظیم خدای او پی می‏بریم و با مقایسه این عظمت و عزت و با عزت فرعون از او می‏گریزیم و نه اینکه بگریزیم بلکه رویارویش می‏ایستیم و به مبارزه با او کمر می‏بندیم.

تا در این دنیا هستی باید با رنج و کدح حرکت کنی و با صبر و صلابت و استقامت را بیفتی و با حلم و دقت و شهود کارها را دنبال نمایی و یک لحظه آرام نگیری که آرامش تو، مرگ تو و عروسی دشمن توست. علی (ع) این مرد راه، این بیدار پا در رکاب این حلیم صبور می‏فرماید: روزهای انگشت شمار کمی صبر کردند و آرامش و راحتی طولانی و بلندی را به دست آوردند.

سالک مبارز راه خدا، در این دنیا آسودگی ندارد، چون او و راحتی او با شهادت و یا مرگ او از راه می‏رسد که باز علی(ع) این خون خدا در میان محراب خون و در هنگام نماز عشق، فریاد زد که به خداوند کعبه رستگار شدم.

نباشیم از آنهایی که دستهای پر دیگران آنها را از رسول و قائدشان دلگیر کرده باشد و شترهای بی‏حساب به خاطر تألیف قلب تازه مسلمان‏ها، باعث کفر انصار گشته باشد. پس از فتح مکه که رسول بیشتر از ابر بارید و بخشید وسوسه‏ها میان انصار، راه افتاد که رسول(ص) خویشانش را دید و از شما دست کشید. زمزمه‏ها بالا رفت و به رسول(ص) رسید. این حرف را رسول(ص) از زبان سعد شنید. از او پرسید چه کسی می‏گوید؟ سعد جواب داد قوم من. رسول(ص) پرسید آیا تو بر حرف قوم خودت هستی؟ و او جواب داد آری. رسول(ص) از آنها خواست که شب را در جایی جمع شوند و جز انصار کسی در میان آنها نباشد. آنگاه در میانشان آمد از آنها گفت و از گذشته‏های رنجشان و درگیری‏های کورشان، و کفرهای تاریکشان و از نعمت وحی، وحدت اسلامی، نور ایمان... سپس گفت شما هم می‏توانید بگویید که تو آواره بودی پناهت دادیم، تنها بودی همراهت شدیم. در غربت تو امین تو بودیم و در ذلت تو به دنبال غربت تو ماندیم و گفت تا آنجا که گری? انصار برخواست و نالیدند. بیشتر از ابرها باریدند و از رسول(ص) عذر خواستند. رسول(ص) به گلایه گفت از اینکه من به اینها بخشیدم متزلزل نشوید. آیا نمی‏خواهید اینها را با شترها و ثروت‏ها بگذارم و خودم در میان شما باشم؟؟ و این حرف تمام مجلس بود و خشنودی انصار. ولی حضرت امام باقر(ع) می‏فرماید از آن روز نور انصار رفت. خدا نور آنها را برد. چون هنگامی که چشم‏ها به بارهای شتر و گوش‏ها به وسوسه‏ها سپرده شد ناچار دلها تاریک می‏شوند و نورها می‏روند.

نباشیم از آنها که پس از آن همه رنج و دودی که بر چشم گرفتیم در لحظه‏های امتحان نور دلمان را هم بدهیم و در مسابق? چپاول بشکنیم و برای گرفتن بارهای شتر و امکانات بیشتر و مواضع بالاتر برنامه‏ریزی کنیم و چشم دشمن را روشن نماییم و کمر دوست را بشکنیم و آنگاه در زیر بارش هجوم دشمن منتظر به هنگام مسابقه ثروت در خون خود فرو برویم و عبرتی برای دیگران در تاریخ باشیم.

راستی که نفس آخر را باید درست کشید و جرع? آخر را باید مستانه نوشید و دامن کشان رفت و از خاشاک دنیا چیزی به خود نگرفت و از بازیچه های آن بار خود را سنگین نکرد.

خیلی سخت است که یک عمر تجارت کنی و آخر سر تمامش را بسوزانی؛ یک عمر بسازی و با دست خود ویرانه‏اش سازی.

درود بر آن که الله سرپرست، رسول(ص) چراغ و علی(ع) جلودار‏شان باشد و درود بر آنان که این راه را با سر رفته اند.

والعاقبه للمتقین

گردآوری: عبدالکریم پورکیان، محقق و نویسنده



نظر دهید ()
نویسنده : مهدی جمشیدی
لیست یادداشتها

در آینده زندگی کن!
فقط یه راه هست که در مسیر قرار بگیری!
فقط یه راه هست که دانا بشی!
فقط یه راه هست که احمق نباشی!
با هیچ کس راز مگوی
[عناوین آرشیوشده]