همین جمله کافی بود تا توجهم به پسری که صندلی جلو نشسته بود جلب شود، داشتم با خودم کلنجار میرفتم که چیزی بگویم یا نه که جواب راننده مثل پتک توی سرم خورد، زن است دیگر، با زن جماعت که نمیشود کورس گذاشت، ولش کن، زن را خدا زده!
دیگر نتوانستم جواب دهم، جواب مردی که فکر میکند زن است دیگر، زن را خدا زده.
هنوز رانندگی زنان یکی از بحث های داغ محافل خانوادگی و دوستانه است، نمیدانم مردم کشورهای غربی از لذت داشتن این بحث برخوردار هستند یا نه، خدا رو شکر ما به لطف جک ها و فیلم ها و تفکرات غالب بر جامعه مان در کشور از این نظر در مضیقه نیستیم، بحث رانندگی زنان سالهاست داغ است، و از وقتی زنها آرام آرام ترس را کنار گذاشتند و به جمع راننده های مرد که سالها در خیابان ها یکه تازی میکردند اضافه شدند، داغتر هم شد.
مردها هنوز اصرار دارند رانندگی یک مهارت «مردانه»است و زنها اصلا برای اینکه در یک خیابان شلوغ پارک دوبل کنند خلق نشده اند، با اینکه سالهاست روز به روز برتعداد زنهای ماشین سوار اضافه میشود اما هنوز وقتی صحبت رانندگی میشود مردان بادی به غبغب می اندازند و در باره رانندگی زنان مانیفست و بیانیه صادر میکنند.
عامه مردم حتی خود زنها هم باورشان شده مردان «ذاتاً» رانندگان بهتری هستند، یعنی از نظر بیولوژیکی مردان برای رانندگی طراحی شده اند اما زنها خیر، اما آیا واقعا تفاوت های بیولوژیکی از مردان رانندگان بهتری میسازد؟
جامعه شناسان نظر دیگری دارند. جامعه شناسان منشاء این تفاوت را در نحوه «جامعه پذیری» میدانند. یعنی این جامعه است که میگوید چه چیزی «مردانه » است و چه چیزی «زنانه». فرآیند جامعه پذیری قبل از اینکه کودک متولد شود شروع میشود، یعنی به محض اینکه جنسیت کودک مشخص شد همه چیز یا پسرانه میشود، یا دخترانه، رنگها، لباس ها، لالایی ها، قصه های شبانه و اسباب بازی.
اسباب بازی ها صرفاً وسیله ای برای سرگرم کردن کودک نیستند، در واقع کودک را برای نقش هایی که از او انتظار می رود آماده میکنند، اگر فکر میکنید مردها رانندگان بهتری هستند به این خاطر است که آنها رویای راننده شدن و ماشین واقعی را از کودکی در سر میپروراندند از همان زمان که به ماشینشان نخ میبستند وتاتی و تاتی طول حیاط را طی میکردند، درست زمانی که دخترها با قابلمه پلاستیکی و گاز و یخچالشان مشغول بازی بودند. کلیشه های جنسیتی هم یکی از تاثیر گذارترین عواملی است که کودک را برای نقش های مردانه و زنانه آماده میکند، کلیشه های جنسیتی مجموعه ی سازمان یافته از باورها و خصوصیات درباره اینکه زن و مرد بودن دارای چه معناها و ویژگی هایی است، این کلیشه ها ممکن است بازنمای دقیق ویژگی های زنان و مردان نباشد اما به هر حال تاثیر زیادی در هویت جنسیتی ما دارند، بر اساس نظریه های جامعه شناختی جنسیت، زنان و مردان در فرآیند جامعه پذیری نقش های جنسیتی متفاوتی را دریافت میکنند، حتی رفتار والدین با فرزندان متاثر از کلیشه های جنسیتی است، بسیاری از جامعه شناسان بر این باورند که کلیشه های جنسیتی منشأ نابرابری های جنسی است.
خانواده مهمترین عامل نهادینه کردن کلیشه های جنسیتی است، این کلیشه ها باعث تقسیم کار جنسیتی می شود ،حتی مشاغل هم بر اساس جنسیت تقسیم میشوند، رشته های تحصیلی و مشاغل بر همین اساس مردانه و زنانه تلقی مشوند، رانندگی در جامعه ما هنوز از آن کارهای مردانه است، اما چه بخواهیم چه نخواهیم رانندگی زنان مصداق بارز یک شروع سخت اما به سرعت همه گیر است، ناگزیر باید به زودی به تماشای روزی بنشینیم که زنان کنار مردان به راندن چرخ های توسعه و پیشرفت این کشور مشغولند.
عاطفه سلیمانی/کارشناس ارشد جامعه شناسی
برای مشاهده نمونه های مدل مو مردانه ایرانی کلیک نمایید.
اگر فاصله طلوع تا غروب یک روز است و اگر فاصله زندگی تا مرگ یک عمر است. بگو ای مهربان فاصله طلوع تا طلوع چقدر؟
آنها که در هنگام سختی و یا در فصل خوشیها از هدفهایشان چشم میپوشند میتوانند دروغهای خود را بشناسند و مقدار خلوص و صداقت خود را اندازه بگیرند. *
کسانی که در کنار شهداء، خدا را از خون رگها و نفس سینه هایشان ضروری تر احساس کرده و شمشیر برداشته و روزگاری اهل جهاد و مجاهدت بوده اند، به همین خاطر از خون و جان خود گذشته بودند, چگونه میتوانند با طلوع شکست در برههای و یا شکنجه و خون و حتی مرگ، از راه برگردند و دوباره به ابتذال زندگی و تلاوت تکرار گردن نهند و هدف های خود را فراموش کنند و پیمان های خود را بگسلند؟ آنها که تنگی دنیا و قدرت بالهای خود را باور کردهاند مگر میتوانند از خاک نکَنند و پرواز را تجربه نکُنند؟
ما هنگامیکه قدر و اندازه خود و عظمت استعدادهای خود را مییابیم و به ارزش خود پی میبریم، وجود عظیمی را احساس میکنیم که محدود و محکوم نیست و زیبا و مهربان است. بنابراین به معبودهای محکوم و محدود که از من میگیرند و به من نمیدهند دل نمیبندیم و به مردهها و میرندهها پایبند نمیشویم. حیات انسانی در زندگی و انتخاب ماست، کسی که حی قیوم و جمیل مهربان را خواسته، به او تسلیم شده حی است و زنده؛ حتی اگر پاره پاره باشد. چرا که انسان به شهادت استعدادهایش ادامه دارد و در ادامه با انتخابهایش هماهنگ است.
* زمانیکه در اوج عزت و یا حضیض ذلت در دوره زندگی قرار میگیرند.
پس اینهائی که لباس خون پوشیده تمام شده نپندارید که اینها شروع کردهاند و از مرده و میرندهها چشم پوشیدند. چون بتهای انسان یا مثل ثروت و درهم و دینار مرده است و یا همچون طاغوتها و لعبتها، میرنده است.
انسان میتواند تجارت کند و کمهای خویش را زیاد بنماید و چه مشتری بهتر از خدا که میتواند بدهد و حتی دیوار مرگ جلوگیر او نیست. ان ا... اشتری من المؤمنین. خدا خریدار است و اگر با او کنار نیاید و معامله نکند، با چه کسی میتواند تجارت کند که چنین بهرهمند شود؟ فلیقاتل فی سبیل ا... الذین یشرون الحیوه الدنیا. باید زندگی محدودش را با زندگی عظیمتری که استعدادهایشان از آن حکایت دارند، معامله کند و تجارت نماید. این آیه مربوط به حیات انسان بود و امّا حب نفس او اینگونه تبدیل شده و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات ا... گروهی هستند که خودشان را در طلب خواستهها و رضای خدا فروختند و به این تجارت روی آوردند تا وجود محدود و محکوم آنها به وسعتی برسد و دیوارها را بریزد.
عشق به دنیا، عشق به خویش به زندگی و حیاه از موانع بزرگ جهادها و درگیریهاست، و مانع سوم عشق، جلوههای دنیا و جاذبههای آن است که نباید آن را با عشق به حیات دنیا و زندگی دنیا، اشتباه کرد.
زندگی دنیا یعنی زندگی پایینتر در برابر زندگی دیگر و یومالاخر است، اما جاذبهها و جلوههای دنیا، همین لذتها و ثروتهایی است که انسان را به خویش میخوانند و زندگی او را مصرف مینمایند. در آیه 38 سوره توبه به عشق حیات و زندگی اشاره دارد که تمام ایمان آوردهها را صدا میزند. چه شده هنگامیکه شما را به جهاد در راه خدا میخوانند به سمت زندگی دنیا و زمین سنگینی میکنید و زمینگیر میشوید؟ ارضیتم بالحیوه الدنیا و در آیه 24 همین سوره اشاره دارد: که پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و همسران شما و قبیله شما و ثروتهائی که آن را بدست آوردهاید و تجارتی که از کسادی آن میترسید و خانههائی که آن را میپسندید اگر این بتها و جلوهها در نظر شما محبوبتر از خدا و کوشش در راه اوست پس درنگ کنید و قدم برندارید تا آنکه خدا امر خودش را تحقق بدهد و کارش را به انجام برساند. خدا فاسقها را به جایی نمیرساند و هدایت نمیکند.
با توجه در این دو آیه میتوان تفاوت دنیا و حیات دنیا را شناخت و با این توضیح میتوان برای درمان این مانع کار کرده و برای آزادی از جلوههای دنیا و رسیدن به زهد، از شناختهای گوناگونی بهرهمند شد.
شناخت عظمت انسان، وسعت هستی، عظمت ا... و دستیابی به این عشق بزرگتر،درد و رنج و تحول دنیا، مرگ و زندگی دیگر.
شناخت حقارت دنیا و تجارت با آن اینها وسائلی است که انسان را از دنیا آزاد و در آن زاهد میسازد. تا آنجا که از آمدن آن مغرور و از رفتن آن رنجور و مأیوس نمیشود که در این آیه بیان شده لکیلا تا سوا علی ما فاتکم و لاتفر حوا بما اتیکم. زهد در این نیست که دنیا از دست تو بیرون برود در حالیکه ریشههایش در قلب تو جا گرفته است. چه بسا کسی دستهایش خالی و سینهاش سرشار از محبت دنیا باشد. و نیز کسی دستهایش مشغول و سرشار ولی دلش فارغ از محبت، و در انتظار دستور مصرف و در جستجوی مورد مناسب باشد. زهد در این حقیقت خلاصه میشود که آمد و رفت دنیا دل تو را نلرزاند و در تو موجی ایجاد نکند. چون تو فهمیدهای که دنیا رقمی نیست که جمع و تفریقش تو را زیاد و کم بنماید. و دنیا در مرتبه تو نیست که در تو اثر بگذارد.
کسی که ارزش خود را باور کرد دیگر فریب دنیا را نمیخورد. خود ما که تا دیروز بخاطر توپها و عروسکها پوست یکدیگر را میکندیم امروز که ارزش بیشتر خود را باور کردهایم به دیروزمان میخندیم و اگر فرزندمان عروسکهایش را بخواهد نمایش بدهد و ما را مشغول کند با سختی تحمل میکنیم و سرسری میگذریم.
ما بچّههای دنیا، مادام که همین اندازه میدانیم و وسعت هستی و قلمرو حرکت خودمان را تخمین نزدهایم، در اینجا مغرور میشویم. امّا همین که وسعتهای بیحساب و عوالم گسترده را شناختیم بر حقارت خویش شرمنده میشویم و سر به زیر میمانیم.
ولی برای آنان که فرزند راه هستند و به دنبال دوست، و در فکر مقصد، دردها و رنجها و تحولها، خود علامت بیداری است و عامل حرکت و باعث قرب، برای آنها رنجها نعمت است که بر آن شاکر هستند. نه رنجی که از آن جزع داشته باشند و عقده بگیرند و در نهایت بر آن صبر کنند که با این دید شکر در دل تو خیمه میزند.
ما بگونهای زندگی کردهایم که مرگ خط زندگی ما را قطع میکند و آرزوها و بتها و کارهای ما را درهم میریزد؛ در حالیکه مرگ ادامه زندگی است و کسی که این طور زندگی کرده از مرگ نمیترسد و با مرگ انس میگیرد و با این شناخت از مرگ و با این تلقی از معاد نه علم به معاد که عشق به معاد در دل جای میگیرد و قرار تو را میستاند و آرامت را میبرد.
به موسی(ع) خطاب میشود که میدانی چرا من تو را انتخاب کردم و تو کلیم من شدی؟ چون چهرهای و دلی خاشع و شکستهتر از تو ندیدم. آنجا که دلها و چهرهها را زیر و رو کردم تو را انتخاب نمودم.
در این روایت سر این مقام را برای موسی توضیح میدهند که آنچه تو را به این مقام رساند این ذلت باطنی و انکسار قلبی توست، با این انکسار و ذلت در کنار کلام حق، تو به غرور نمیرسی و سرکشی نمیکنی که در دعای مکارم آمده تو در ظاهر به من عزتی و عظمتی مبخش مگر آنکه به من ذلتی باطنی در ترد خودم ایجاد کنی که به اندازه آن عزت باشد و تعادل مرا تأمین نماید.
آنجا که حساب ما صفر شد و فهمیدیم که هیچ نداریم آن وقت بر ما میریزند و حساب ما را سرشار میکنند و ما اینگونه با خضوع و انکسار صعود میکنیم. در حقیقت روح طاعت همین انکسار و ذلت است. آنجا که با اطاعت مغرور بشوی محرومت میکنند و آنجا که در گناه، دل شکسته و شرمندهشوی و ذلیل و منکسر سر در گریبان کنی به تو میبخشند و پاداش برایت میگذارند. گناهی که تو را دل زده و خسته کند، بهتر از اطاعتی است که خوشحال و مغرور نماید.
آنها که تدبر و تفکری دارند و خود حرکتی دارند آیهها بر آنها نورها میپاشد و اینها از آیهها برداشتهای بزرگتری خواهند داشت. کسانی که با تفکر به علم و شناختی رسیدهاند قرآن برای آنها گسترش بیشتری دارد. که کتاب فصلت آیاته عربیا لقوم یعلمون-فصلت آیه 2
با این تفکر و تدبر در قرآن بود که آیههای کوتاه درسهای بلندی از روش تربیتی و راه سازندگی و حتی اصلاح جامعه را به ما نشان میدهند. و حتی افراد که میشد با آنها کار کرد و با آنها را ساخت معرفی و تصویر میشدند، اینکه چگونه میتوان، این شخصیتهای بیدار را جمعآوری کرد و تبدیل به قدرت حزب ا... به بنیان مرصوص کرد.
قرآن نشان میدهد که چگونه شخصیتهای را بیدار و با چه رشتهای شخصیتهای پراکنده را جمع کنیم و با چه ریسمانی آنها را ببندیم که باز نشوند؛ و نشان میدهد که این رشته قومیت و آب و خاک و هدفهای کوتاه راکد نمیتواند باشد، بلکه فقط رشته خدا میتواند این پراکنده را جمع کند. حبل ا.. میتواند آنها را ببندد و حبل اله با آیه دیگر توضیح مییابد که از دو قسمت عشق به حق و کفر به طاغوت بافته شده است. (و مَن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی و للانفصام لها) واین رشته، رشته ایست که هیچ کس نمیتواند آن را باز و چوبها را پراکنده کند. این رشته یا هست و یا نیست. هنگامیکه باشد نمیتوان بازش کرد(للانفصام لها) و هنگامیکه نیست. نمیتوان کاری کرد.(سوره انفال آیه 62 توجه شود.)
با این تدبرها و تفکرهاست که روح قرآن و روح داستانها به دست میآید و انسان مییابد که نیروی عشق به حق چه نیروی بزرگی است که هم جلوی غریزه میایستد در (یوسف) و هم مقابل عشق فرزند در(ابراهیم) و هم روبروی عشق به آب و خاک و ثروت مال و عشق به نفس میایستد؛ باز هم در ابراهیم و در سحر جادوگران و در مومن آل فرعون، اصحاب کهف و در تمام انبیاء و پیامبرانی که در تاریخ در برابر طاغوتها ایستادند و سنتها را شکستند و بارهای سنگینی را متحمل شدند و زنجیرهای گران را باز کردند.(توجه شود به اعراف 7)
همین عشق به حق به اضافه آزادی از غیر حق(زهد) توحید عمیق و نیرومندی میسازد که شرکها را میشکند و سیصد نفر آواره با چند شمشیر و چند اسب در برابر گردهای عرب و بزرگان قریش میایستد و آنها را میشکند اما با ده هزار نفر از جلوی 4 هزار عرب آماده در جنگ هوازن میگریزند چرا؟ چون در این روز عجبها و خودخواهیها جلو آمده بودند و توحید رفته بود. سوره توبه 24.
با این تدبرهاست که انسان از آیهها سطحی نمیگذرد بلکه به عمق و ژرفای آیهها روی میآورد و نتیجهها بدست میآورد و این است که آیهها از ما هم ابراهیمی میسازد و مؤمن آل فرعون و جادوگران سرکشی. از حرکت عصای موسی به قدرت عظیم خدای او پی میبریم و با مقایسه این عظمت و عزت و با عزت فرعون از او میگریزیم و نه اینکه بگریزیم بلکه رویارویش میایستیم و به مبارزه با او کمر میبندیم.
تا در این دنیا هستی باید با رنج و کدح حرکت کنی و با صبر و صلابت و استقامت را بیفتی و با حلم و دقت و شهود کارها را دنبال نمایی و یک لحظه آرام نگیری که آرامش تو، مرگ تو و عروسی دشمن توست. علی (ع) این مرد راه، این بیدار پا در رکاب این حلیم صبور میفرماید: روزهای انگشت شمار کمی صبر کردند و آرامش و راحتی طولانی و بلندی را به دست آوردند.
سالک مبارز راه خدا، در این دنیا آسودگی ندارد، چون او و راحتی او با شهادت و یا مرگ او از راه میرسد که باز علی(ع) این خون خدا در میان محراب خون و در هنگام نماز عشق، فریاد زد که به خداوند کعبه رستگار شدم.
نباشیم از آنهایی که دستهای پر دیگران آنها را از رسول و قائدشان دلگیر کرده باشد و شترهای بیحساب به خاطر تألیف قلب تازه مسلمانها، باعث کفر انصار گشته باشد. پس از فتح مکه که رسول بیشتر از ابر بارید و بخشید وسوسهها میان انصار، راه افتاد که رسول(ص) خویشانش را دید و از شما دست کشید. زمزمهها بالا رفت و به رسول(ص) رسید. این حرف را رسول(ص) از زبان سعد شنید. از او پرسید چه کسی میگوید؟ سعد جواب داد قوم من. رسول(ص) پرسید آیا تو بر حرف قوم خودت هستی؟ و او جواب داد آری. رسول(ص) از آنها خواست که شب را در جایی جمع شوند و جز انصار کسی در میان آنها نباشد. آنگاه در میانشان آمد از آنها گفت و از گذشتههای رنجشان و درگیریهای کورشان، و کفرهای تاریکشان و از نعمت وحی، وحدت اسلامی، نور ایمان... سپس گفت شما هم میتوانید بگویید که تو آواره بودی پناهت دادیم، تنها بودی همراهت شدیم. در غربت تو امین تو بودیم و در ذلت تو به دنبال غربت تو ماندیم و گفت تا آنجا که گری? انصار برخواست و نالیدند. بیشتر از ابرها باریدند و از رسول(ص) عذر خواستند. رسول(ص) به گلایه گفت از اینکه من به اینها بخشیدم متزلزل نشوید. آیا نمیخواهید اینها را با شترها و ثروتها بگذارم و خودم در میان شما باشم؟؟ و این حرف تمام مجلس بود و خشنودی انصار. ولی حضرت امام باقر(ع) میفرماید از آن روز نور انصار رفت. خدا نور آنها را برد. چون هنگامی که چشمها به بارهای شتر و گوشها به وسوسهها سپرده شد ناچار دلها تاریک میشوند و نورها میروند.
نباشیم از آنها که پس از آن همه رنج و دودی که بر چشم گرفتیم در لحظههای امتحان نور دلمان را هم بدهیم و در مسابق? چپاول بشکنیم و برای گرفتن بارهای شتر و امکانات بیشتر و مواضع بالاتر برنامهریزی کنیم و چشم دشمن را روشن نماییم و کمر دوست را بشکنیم و آنگاه در زیر بارش هجوم دشمن منتظر به هنگام مسابقه ثروت در خون خود فرو برویم و عبرتی برای دیگران در تاریخ باشیم.
راستی که نفس آخر را باید درست کشید و جرع? آخر را باید مستانه نوشید و دامن کشان رفت و از خاشاک دنیا چیزی به خود نگرفت و از بازیچه های آن بار خود را سنگین نکرد.
خیلی سخت است که یک عمر تجارت کنی و آخر سر تمامش را بسوزانی؛ یک عمر بسازی و با دست خود ویرانهاش سازی.
درود بر آن که الله سرپرست، رسول(ص) چراغ و علی(ع) جلودارشان باشد و درود بر آنان که این راه را با سر رفته اند.
والعاقبه للمتقین
گردآوری: عبدالکریم پورکیان، محقق و نویسنده
مقدمه چینی چرا؟ اصلا قرار نیست به روزهایی برگردیم که شهرمان، بلدیه کوچکی بود که مشکلاتمحله هایش با کدخدامنشی ریش سفیدان و معتمدان محلی حل می شد، چون امروز شهر مان آن قدر بزرگ شده که دیگر کدخدامنشی هم باید با سازمان دهی انجام شود، سازو کارهایی که این روز ها به شورایاری معروف شده است.
شاید تا همین یک ده قبل تشکیل این نهاد مردمی بیشتر به رویایی دور از دسترس شبیه بود که فقط در اصل هفتم قانون اساسی گنجانده شده بود، اما شورایاری خیلی زود توانست جایگاه ویژه ای در شهر پیدا کند و الحق و الانصاف در این چند دوره که از فعالیت آنها در محله های شهر و منطقه مان می گذرد کارنامه قابل قبولی دارد.
به هرحال ادعای بزرگی نیست اگر بگوییم حالا دیگر شورایاری یکی از ارکان اصلی اداره پایتختاست که به اعتقاد مدیران شهر بدون حضور آنها جلب مشارکت مردمی بی نتیجه می ماند.
نهاد مردمی که جمع اندیشی و خدمات رسانی به مردم یکی از مهم ترین بهانه تشکیلآن بود و مظهر مشارکت مستقیم مردم در اداره محله و شهر است. اما نکته قابل تامل اینجاست که هنوز هم بعضی از ادارات و نهادهای دولتی با نگاهی غیر منصفانه و نامهربانه این سرمایه اجتماعی را نادیده می گیرند و آن طور که شایسته شورایاری ها است به درخواست های آنها توجهی ندارند، در حالی که مدیریت خرد و تفکر شورایی یکی از اصول اداره موفق کلانشهرها است کهدر شهرهای بزرگ و مترقی دنیا تجربه شده است.
پس به خودمان یادآوری کنیم که برای رسیدن به آرمانشهر، تقویت شورایاری ها امری اجتناب ناپذیر است، چرا که با عقل جمعی می توانکوهی از مشکلات را از جا برداشت.
به قول مولوی عقل ها مرعقل را یاری دهد.
پورکیان اولین فرمانده شهید سپاه پاسداران در دفاع مقدس است که در خطه دلاور خیز خوزستان در نبرد تن با تانک و در بیست و سوم مهر سال 59 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و حماسه ای ماندگار را برای نسل امروز و فردای ایران اسلامی به یادگار گذاشت.
روز بیست و سوم شروع جنگ که صدای غرش تانک های دشمن در دشت خوزستان به گوش رسید و خیانت ها از ستون پنجم در همکاری با آنها آشکار شد حماسه ای در دفاع از سوسنگرد شکل گرفت و اولین فرمانده شهید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دانشجوی پاسدار محمدرضا پورکیان دلاورانه نبرد تن با تانک را تاریخی نمود و ندای ارجعی شنید و دعوت حق را لبیک گفت.
محمدرضا در سال 1338 در شهرستان آغاجاری ـ امیدیه استان خوزستان متولد شد. پورکیان در سال 1354 به علت نوشتن مقاله ای در خصوص ماهیت رژیم و وابستگی او به آمریکا مورد تعقیب قرار گرفت و مدتی بعد در خوزستان بازداشت و در زندان شکنجه گشت تا اینکه یکی از افسران ارتش با وساطت بسیار او را از اعدام قطعی نجات داد و محمدرضا به آغوش خانواده بازگشت.
وی نقش عمده ای در اعتصابات ادارات به خصوص شرکت نفت و راهپیماییها ایفا نمود. بعد از پیروزی انقلاب به همراه محسن رضایی و علی شمخانی در تشکیل سپاه پاسداران نقش به سزایی ایفا کرد. مسئولیت ستاد فرماندهی و قائم مقام سپاه پاسداران اهواز را پذیرفت . سپس برای رسیدگی به نابسامانی شهرستان رامهرمز و تاسیس سپاه به آنجا رفت و نقش مهمی در تشکیل هسته های مقاومت بسیج خواهران و برادران و اخراج عناصر منافق و دستگیری عناصر وابسته به طاغوت ایفا نمود.
آنگاه با گروههای منافق که درصدد تجزیه استان خوزستان بودند به مبارزه برخاست و در زمان جنگ تحمیلی به عنوان فرمانده سپاه سوسنگرد معرفی شد. او سرانجام در جاده سوسنگرد ـ حمیدیه طی یک نبرد نابرابر به محاصره دشمن درآمد. اما توانست نیروهایش را از چنگال آنها نجات دهد و 5 دستگاه تانک آنها را منهدم سازد . پورکیان در هنگام مقابله با دشمن بر اثر اصابت گلوله به پیشانی به شهادت رسید.
محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مورد محاصره سوسنگرد و شهادت شهید پورکیان می گوید: در اوایل جنگ در نزدیکی حمیدیه عراقیها جاده حمیدیه سوسنگرد را تهدید می کردند در آنجا من بیاد دارم که برادر شهیدم « پورکیان » وقتی فهمیده بود که جاده حمیدیه سوسنگرد مورد خطر قرار گرفته به اتفاق 15 نفر از برادران با دو ماشین به سمت عراقیها حرکت می کنند. عراقیها که این دو ماشین را مشاهده می کنند سوار بر تانکها و نفربرها شده و با سرعت به سویشان حرکت می کنند برادرها هم از ماشین پیاده می شوند و در شیارها و جویها سنگر می گیرند. تانک ها می آیند تا به 25 متری اینها می رسند. تعدادی از برادرها در اینجا شهید می شوند و 5 تانک را نیز می زنند از طرف دیگر تمام فشنگهایشان تمام می شود. (چون اینها احتمال درگیری طولانی نمی دادند.) وقتی فشنگها تمام می شود برادرمان « پورکیان » به دیگران می گوید برگردید! خودش دو نارنجک را می کشد و آماده می شود که اگر عراقیها نزدیکش آمدند اقدام کند. آنها هم حرکت می کنند و به ستون یک عقب نشینی می کنند.... برادرمان « پورکیان » با دو نارنجک خود یک تانک دیگر عراقی را ناقص می کند و خودش هم شهید می شود و در همان جا می ماند. او یکی از فرماندهان سپاه در خوزستان بود که ماموریت سوسنگرد به او محول شده بود.
گفتنی است وی در زمره حماسه آفرینان و مدافعین سوسنگرد و نخستین فرمانده شهید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جنگ تحمیلی دفاع مقدس محسوب می گردد.
1- تخیل: که مهمترین عامل شکل گیری اثر هنری است.
2- عاطفه و احساس هنرمند: همه ی آثار هنری از عاطفه و احساس هنرمند سرچشمه می گیرند نه از تفکرمنطقی و عقلانی او
3- چند معنایی: دو ویژگی بالا به شکل گیری چندمعنایی شدن هنر کمک می کند و اثر هنری را از یک اثر تک بعدی به دور می سازد.
در یک تقسیم بندی کلی، ارسطو هنر ها را در هفت شاخه ی زیر دسته بندی می کند:
1-موسیقی
2-هنر های دستی مانند مجسمه سازی، شیشهگری، و...
3- هنرهای ترسیمی شامل نقاشی، خطاطی، عکاسی، و...
4-ادبیات شامل شعر و داستان، نمایشنامه، فیلمنامه و نثر
5- معماری
6- حرکات نمایشی
7- هنرهای نمایشی شامل سینما، تئاتر، و ...
تقسیمبندی هفت هنر مشهور و اجمالی به ترتیب سادگی در درک عبارتند از:
1- موسیقی
2- نقاشی
3- نویسندگی
4- هنر های دستی
5- شعر
6- تئاتر
7- سینما
نمونه دیگر تقسیمبندی هفت هنر به ترتیب زمان ایجاد یا توسعه عبارتند از:
1- نقاشی
2- هنر های تجسمی (نقاشی، طراحی، تندیسگری، عکاسی و چاپ)
3- معماری
4- ادبیات
5- موسیقی
6- تئاتر
7- سینما
البته به صورت غیر رسمی عنوان هنر هشتم و نهم برای هنر های زیر بکار رفته است.
روابط عمومی (روزنامهنگاری، خبرنگاری، تبلیغات و در مجموع رسانه)
دوبله
و اما به زودی، هنر دهم که رابطه مستقیمی با انسان دارد را به حضورتان معرفی خواهم کرد.
قطره بارانم ! من یکی هستم ، ولی یک از هزارانم
در پی پیوستن به جمع یارانم
قطره بارانم !
فکر همراهی با سیل خروشانم
فکر تشنگی گل ها در گلستانم
قطره بارانم !
می توانم چشمه های خشک را از نو بجوشانم
می توانم سرزمین خشک را از نو برویانم
ازگل بپوشانم
از نو برویانم
کوچکم اما ،
دست دریا را همیشه پشت سر دارم
من به صبح روشن فردا امیدوارم
من به صبح روشن فردا امیدوارم
قطره بارانم !
از تبار نورس امید وارانم
عاشق هر ذره ای از خاک ایرانم
قطره بارانم !
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او
در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او
جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد
ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او
عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو میکند
چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او
بس سینهها را خست او بس خوابها را بست او
بستهست دست جادوان آن غمزه جادوی او
شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او
بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان
چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او
شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بیطبل و دهل
بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او
ای ماه رویش دیدهای خوبی از او دزدیدهای
ای شب تو زلفش دیدهای نی نی و نی یک موی او
این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان
چون بیوهای جامه سیه در خاک رفته شوی او
شب فعل و دستان میکند او عیش پنهان میکند
نی چشم بندد چشم او کژ مینهد ابروی او
ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری
چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او
آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد
بیپا و بیسر میدود چون دل به گرد کوی او
ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او
ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او
مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او
این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او
او هست از صورت بری کارش همه صورتگری
ای دل ز صورت نگذری زیرا نهای یک توی او
داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل
غریدن شیر است این در صورت آهوی او
بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود
از صنعت جولاههای وز دست وز ماکوی او
ای جانها ماکوی او وی قبله ما کوی او
فراش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او
سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او
کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او
این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او
من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم
ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او
من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل
سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او